چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت