آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
نگاهم در نگاه شب، طنینانداز غوغاییست
کمی آنسوتر از شبگریههایم صبح فرداییست
ببین که بیتو نماندم، نشد کناره بگیرم
نخواستم که بیفتد به کوره راه، مسیرم
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم