گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی