شدهست آینۀ حیّ لایموت، صفاتش
کسی که خورده لب خضر هم به آب حیاتش
هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
ای شب قدر! کسی قدر تو را فهمیدهست؟
تا به امروز کسی مرتبهات را دیدهست؟
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
دوری تو را بهانه کردن خوب است
شکوه ز غم زمانه کردن خوب است
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی