شدهست آینۀ حیّ لایموت، صفاتش
کسی که خورده لب خضر هم به آب حیاتش
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
ای شب قدر! کسی قدر تو را فهمیدهست؟
تا به امروز کسی مرتبهات را دیدهست؟
دوری تو را بهانه کردن خوب است
شکوه ز غم زمانه کردن خوب است
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
این كیست از خورشید، مولا، ماهروتر
بیتابتر، عاشقتر، عبدالله روتر
الشام...الشام...الشام... غربتشمار شهیدان
اندوه... اندوه... اندوه... ای شام تار شهیدان
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی