ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
برخیز اگر اهل غم و دردی تو
باید که به اصل خویش برگردی تو