باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش