آهای باد سحر! باغ سیب شعلهور است
برس به داد دل مادری که پشت در است
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ