با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
پس از قرنها فاصله تا علی
نشستهست در خانه تنها، علی
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ