سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ