بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس