این همه آیینگی از انعکاس آه کیست؟
چشمهها در رودرود غصۀ جانکاه کیست؟
نیزه دارت به من یتیمی را
داشت از روی نی نشان میداد
بر خاکی از اندوه و غربت سر نهادهست
بر نیزهٔ تنهایی خود تکیه دادهست
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود
مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم
هنوز غرقهٔ امواج سرد اروندم