بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش