از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم
سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
گلی دور از چمن بر شانۀ توست
بهاری بیوطن بر شانۀ توست