به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟