همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر