خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد؟
غروب غربت ما از چه رو پایان نمیگیرد؟
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم