شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما