از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم