فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم