بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست اما اختلافی نیست
آهای باد سحر! باغ سیب شعلهور است
برس به داد دل مادری که پشت در است
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
باید که گناه را فراموش کنیم
قدری به سکوت قبرها گوش کنیم
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟