آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود