بعد از تو روزها شده بیرنگ مرتضی
بیرنگ، بیقرار و بدآهنگ مرتضی
چه سِرّیست؟ چه رازیست؟
چه راز و چه نیازیست؟
رفتند که این نام سرافراز بماند
بر مأذنهها نام علی باز بماند
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
گفتا بنویس تا سحر، نامۀ عشق
با دیدۀ پُر ابر، سفرنامۀ عشق
عشقت مرا دوباره از این جاده میبرد
سخت است راه عشق ولی ساده میبرد
قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و الرّحمان بخوان پیغمبرانه
حس میکنم هرشب حضورت را کنارم
وقتی به روی خاک تو سر میگذارم
تشنه بودم، خواستم لب وا کنم، آبی بنوشم
ناگهان کوه غمی احساس کردم روی دوشم
با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی