جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش