به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت