سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت