قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت