سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت