و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش