با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد