بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم
به دریا بنگرم، دریا تو بینم
دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل؟
مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل؟
خدایا! داد از این دل، داد از این دل
که یکدم مو نگشتُم شاد از این دل
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت