تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را