بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم