آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا