میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
پس از قرنها فاصله تا علی
نشستهست در خانه تنها، علی
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا