آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا