این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا