این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا