سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست