میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است