سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
این زن کسی را ندارد تا سوگواری بیاید؟
یک گوشه اشکی بریزد یا از کناری بیاید؟
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه