یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
پس از قرنها فاصله تا علی
نشستهست در خانه تنها، علی
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه