تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست