شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
ای خداوندی که از لطف تو جاه آوردهام
زآنچه بودستم گرفته بارگاه آوردهام...
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست