سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
غمی ویرانتر از بغض گلو افتاده در جانش
بزرگی که زبانزد بود دراین شهر ايمانش
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو