سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را