امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد؟
غروب غربت ما از چه رو پایان نمیگیرد؟
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را