الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...