الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...