عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...